قاصدک

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی ***************** به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

قاصدک

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی ***************** به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

زن هرزه و بودا

این داستان را جایی خواندم دیدم مطالب جالب وقابل تاملی دارد و درج آن خالی از لطف نیست:  

----------------------------------------

 

در سفر بودا به دهی زنی مجذوب سخنان او شد و از او خواست تا مهمان وی باشد.
کدخدا به بودا گفت :
«این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید»
بودا به کدخدا گفت :
«یکی از دستانت را به من بده»
کدخدا یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .
آنگاه بودا گفت :
«حالا کف بزن» کدخدا گفت: « هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند»
بودا پاسخ داد :
هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان نیز هرزه باشند .
مردان و پول‌هایشان از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند .
به جای نگرانی برای من نگران خودت و مردان دهکده ات باش
--------------------------- 

براستی چرا همیشه انگشت اتهام را فقط به سوی دیگران نشانه می رویم بدون آنکه کمی بیندیشیم در آن اتهام چقدر سهیم بوده ایم؟؟؟!!!

همسایه کوچک و زیبای من

مدتی بود که در اتاق محل کارم صدای خش خشی می شنیدم بیشتر که توجه کردم متوجه شدم یک یا شاید دو گنجشک در دهانه خروجی لوله بخاری که در کوچه باز می شود لانه کرده اند خدای من... صدای آنها به من شادی میداد و از تلاش و جسارتش خوشم آمد: چه بی مهابا در لوله بخاری خانه گزیدی کوچولوی زیبای من

آمدم کمی مهربانی بخرج دهم هر از گاهی کمی نان خشک پشت پنجره میریختم و روز بعد میدیدم که نیست.. و من خوشحال از اینکه غذایی برای موجودی زیبا فراهم کردم .

چند روزی همین گونه گذشت تا اینکه زد به سرم که مهربانتر شوم حس قشنگی داشتم حس حمایت  خواستم خیر سرم خودم را بیشتر به او نزدیک کنم... نمیدانم شاید..

خلاصه اینکه از اینطرف کمی لوله بخاری را کنار زدم و از همانجا برایش نان را مستقیم در لانه اش انداختم که هم زحمت حمل غذایش را نکشد هم دیگران از نان این کوچولوی زیبای من نخورند. اما غافل از اینکه او متوجه تغییر می شود و ... دیگر نه صدایی نه آوازی نه شادی هیچ نشنیدم   از خودم ناراحتم هم اورا با این مهربانی بیجا اواره کردم هم خودم را از او محروم کردم


خوب که دقت میکنم میبینم احساس ما آدمها گاهی از فرط زیاده روی ازاردهنده می شود هرچند که عمقی زیبا داشته باشد واقعا حد و حدود را چگونه میتوان فهمید.. بله شاید بتوان فهمید که تغییر و تعرض به لانه یک حیوان درازدستی است و برای او مفهوم عاطفی ندارد اما در روابط انسانها این مفهوم کمی پیچیده تر است.

همیشه سعی ما ادمها این است که حد و حدودی را در روابط احساسی چه در خانواده چه در اجتماع رعایت کنیم اما خیلی وقتها دچار افراط و تفریط میشویم. اما نکته جالب اینجاست که نقطه تعادل مشخص و یکسانی برای همه وجود ندارد که تو بتوانی احساست را بدرستی مرز بندی کنی گاهی میزانی از احساست برای یکی زیادی است و همان میزان برای دیگری کم...!!!

اما گمان میکنم چندین دلیل دارد. اولین آن به تفاوتهای فردی انسانها برمیگردد هر انسانی خصوصیات منحصر به فرد خود را دارد لذا کسی عاطفی تر و بدنبال احساس بیشتری است و شخص دیگری برعکس..

دلیل دیگر آن به نوع ارتباط و برداشت طرفین از آن است که باز میتواند متفاوت باشد

و سومین دلیل که به گمانم مهمترین هم باشد به میزان احساس و نزدیکی طرف مقابل به تو بستگی دارد همه انسانها این تجربه را دارند که توقع شخصی که وابستگی و عاطفه بیشتری به او دارد یا نزدیکی بیشتری دارد از احساس و فداکاری او بیشتر است. مثلا در خانواده بدلیل نزدیکی توقع فدا کاری ها هم بیشتر است...

همین خود باعث می شود رنجشها هم در ارتباطات نزدیک بیشتر باشد که صد البته اگر گذشتها مکمل آن در روابط نزدیک نمیشد این روابط نزدیک خیلی سریع به دشمنی های بزرگ تبدیل میشد

خودم هم نفهمیدم چه گفتم اما خلاصه این شد که در روابط نزدیک، که عواطف قوی ترند توقعات هم بیشترند که این توقعات زیاد اگر با فداکاریها و ازخودگذشتگیهای طرفین مواجه نبود میتوانست زمینه ساز رنجشها و دشمنی ها گردد.  احساس میکنم یه رابطه فلسفی و منطقی رو کشف کردم آفرین به خودم

---------------

خلاصه گنجشکک دوست داشتنی من رفت.. اونم بخاطر بی ملاحظه گری من


وقتی که دیگر نبود،

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت،
من در انتظار آمدنش نشستم.




اندر احوالات زیارت زنانه!

حدود یک سال قبل برای انجام بازدیدی به مشهد رفتیم بعد از بازدید، از طرف سازمان میزبان ،  ژتونهایی برای صرف ناهار در حرم و به قول معروف به دعوت آقا، در اختیار ما گذاشتند.  ظهر به سمت حرم حرکت کردیم که بعد از زیارت به دارالضیافه جهت صرف ناهار مشرف گردیم!! از انجا که از یک بازدید اداری بازمیگشتیم و چادر نداشتیم جلو درب ورودی از ورود خانومها بدون چادر جلوگیری شد و گفتند بدون چادر اجازه ورود ندارید!!! هرچه  گفتیم مهمان اداری هستیم و از طرف اداره آمده ایم !!! فایده ای نداشت. و اندر احوالات ما اینگونه ... و اما وسط ظهر هرچه گشتیم بدنبال چادر کرایه ای.. نبود که نبود .. و هرچه اطراف را گشتیم  برای خرید چادر بازهم نبود... مشکل ناهار و حرم و اینها نبود مشکل اینجا بود که دوست بیچاره من هم که چادر داشت بدون من نرفت و معطل من بود و من بیشتر بخاطر ایشان معذب بودم و هرچه اصرار کردم نرفت... خلاصه با هر بدبختی بود بعد حدود یک ساعت موفق شدیم چادر بخربم و به حرم بعد هم دار الضیافه وارد شویم...

و اما چندی پیش (حدود یک هفته قبل) از کلان شهرها نشستی در شیراز برگزار شد و این بار مهمانان عزیز یک وعده ناهار را مهمان شاهچراغ بودند (انگار که در این موضوع هم چشم و هم چشمی و رقابتی شده... چون اولا تا سالهای قبل شاهچراغ دارالضیافه نداشت... ثانیا دعوت به دارالضیافه خود چشم و هم چشمی ادارات شده است..) بعد از اجلاس روانه حرم شدیم و در آنجا باز همان قضیه ممنوعیت ورود خانومها بدون چادر تکرار شد این بار بعد از حدود 15 دقیقه سر و کله خانومهایی که چادرها را در ازای مبلغی پول کرایه می دادند پیدا شد و خلاصه مشکل حل شد ...

و من همیشه  فکرم مشغول این موضوع بود که این تحکم و اجبار از کجا آمده؟ فلسفه اش چیست؟ هرچه خواستم خودم را راضی کنم که به قول خودشان هدف حفظ حرمت است در کله ام فرو نرفت که نرفت

فرض که هدف احترام بواسطه حجاب باشد!! (که این درنوع خود قابل تامل است..). آیا دوتا انسان بیش از خدا می فهمند که جایی را در زمین قانونی اشد تر از قانون خدا وضع می کنند؟ آیا در مقامی هستند که جایگاه خاص برای افراد خاص تعریف کنند آن هم بر مبانی اعتقادی و دینی که خود هرگز چنین تحکم و اجباری ندارد؟ آیا کسانی که حجاب کامل ندارند یا حجاب دارند اما چادر نیست، نمیتوانند اعتقاد خودشان را برای زیارت داشته باشند؟! این اجبار و تعیین حدود برای زیارت افرادی که خود مروجان دینی بودند که چادر را اجبار ندانسته... از کجا آمده؟ آیا مسافری که مسافتها را پیموده تا به مقصد برسد با چنین ناملایمتی باید روبرو شود؟ به کدام دلیل؟ با کدام فلسفه؟ چطور ثابت میشود که مثلا چادر داشتن احترام و حفظ حرمت است ولی حتی حجاب کامل بدون چادر بی حرمتی است؟ در کدام جایگاه قرار داریم که مشخص می کنیم چه کسانی اذن ورود و زیارت دارند و چه کسانی ندارند؟ آیا براستی میزبان اصلی از این امر خشنود است؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

از این گذشته و با تمام توجیهات بی معنی ای که درخصوص ورود به حرم ائمه و  امامزاده ها رواج دارد حالا ورود خانمها بدون چادر به بعضی از ورزشگاهها و استخرها ممنوع شده. این را دیگر کجای دلم بگذارم!!!

آدریان و هوداد زیبا

آدریان و هوداد فرشته های کوچولو که مدتیه به جمع خانوادگی ما پیوستن، هیجان و انرژی خاصی به خونه ما دادن. مخصوصا به مامان بابام . دیگه احوال بچه ها رو نمیپرسن فقط به فکر نوه ها هستن

پستهای بعدی چندتا از عکسهاشونو میذارم

اما خصوصی

-------------------------------------------------------------------


آدریان زیبا

خواهر زاده عزیزم با آن چشمان درشت و مشکی اغواگرش


متولد 27 تیر 1391

امروز (11اردیبهشت 92) 9 ماه و نیم سنشه

بسیار زیرک و تیز هوش و بازیگوشه اما خصوصیت بارزش خوشرویی اونه هر کسی رو میبینه براش میخنده اما اگر غریبه باشه مدتی زل میزنه نگاش میکنه تا یواش یواش ارتباط برقرار کنه

گاگله میکه و یاد گرفته ضبط رو خاموش روشن کنه

موهای مارو میکشه این شیطون

عاشق آیفون، سیم، تلفن، موبایل و ظرف آبه 

و البته عاشق بیرون رفتن... بطرز عجیبی برای بیرون رفتن ذوق و شوق داره اما همینکه تو ماشین میشینیم خوابش میبره

تا چند روز قبل فقط با تکرار تک حرفها حرف میزد مثل دددد بببب ممممم

چند روزیه کلمه "ب بو"  رو ادا میکنه به هرکسی غیر از مادر و بابا میگه ببو

خیلی ناز و شیرین و خوردنیه

هنوز تمپل خان دندون نداره اما یه کاری شبیه دندون گرفتن از خودش نشون میده نمیدونیم بجای بوس و ابراز محبته یا اینکه از هیجان میخواد دندون بگیره

داره سعی میکنه دست بگیره و بلند شه

دیروز دکتر بودیم برا چکاپ وزنش شده 8.650 که نسبت به بیست روز قبل تقریبا نیم کیلو اضافه کرده

دیروز حمام هم بردیمش.. کلی آب بازی کرد و خاله ش که من باشم ازش کلیپ گرفتم

خیلی دو سش دارم م 

-----------------------------------

هوداد زیبا

برادر زاده عزیزم با اون چهره بور بلوند و خارجکیش

آخرشم نفهمیدم چشماش چه رنگیه

چیزی بین سبز پررنگ و خاکستری... دیوانه کننده ست


متولد 16 آبان 91

امروز (11اردیبهشت 92) 5ماه و بیست و پنج روز سنشه

آرام و عاطفی.. اما خدا نکنه شیر بهش نرسه... غوغا میکنه

مدتیه وارو میشه و داره سعی میکنه خودشو بکشه اما هنوز درجا میزنه

همه چیز رو به سمت دهنش میبره احتمالا برای شناسایی

از وسایل رنگی و منعطف خوشش میاد

 ایشونم مثل آدریان ددر رو دوس داره اما توی ماشین سریع خوابش میبره

والبته بازم مثل آدریان موهای مارو میکشه


مدتیه هم به پاهاش توجه میکنه و اونا رو میگیره

کلماتی مثل آغا و ب ب م م رو تک تک و بصورت تصادفی و هیجانی ادا میکنه

تازگیا با صدای اروم و لطیفی ادای جیغ زدن درمیاره

گاهی با خودش حرف میزنه و آواهای نامفهومی رو ادا میکنه . بوس س


آخ که دلم براش یه ذره شده

خیلی زیباست و تو دل برو. دوسش دارم م






به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد...

وقتی چشم به جهان گشودم

قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد.

دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت.


مادر، مادر... نمی دانم معنای این واژه را در کجا جستجو کنم؟

در زلال اشک؟

بخشندگی خورشید؟

سرسبزی بهار؟

...

مادر وقتی از تو حرف می زنم احساس می کنم به خدا نزدیکترم

و در مقدس ترین نقطه لحظات زندگی قرار گرفته ام.

وقتی نام مقدست را بر زبان می آورم بغض گلویم را می فشارد ..


مادر،

بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند


روزت مبارک فرشته مهربان زندگیم