قاصدک

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی ***************** به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

قاصدک

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی ***************** به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

گاه با خود غریبه ام..

باخود بیگانه ام وقتی :

ساده از بی تناسبیها و زشتیها می گذرم

از زیباییها هم به سادگی می گذرم

اشک کودکان دردمند را نمی بینم

فقط غم نداشته های خود را دارم

رضای خود را بر رضای او ترجیح می دهم

منافع شخصیم بر شخصیتم استیلا می یابد

....

و من چه غریبم

با خودم

و چه بهت زده می نگرم به انچه که از آن دور افتاده ام

---------------------------------------------------------------------------------------

 

 

گاهی با عبارت "شناخت انسانها" بسیار بازی کرده ایم. و در هر مجالی از انتخاب کار و کارگر و کارفرما بگیر تا انتخاب دوست و شریک زندگی و ... بر لزوم فرصت شناخت دیگران و اهمیت این شناخت بسیار پافشاری کردیم و چه بسیار حرف خود را موکدا و مکررا مستند به سخن بزرگان و فرهیختگان نمودیم.

مسلما شکی در اهمیت شناخت کافی از دیگران در تمامی تعاملات انسانی به لحاظ عقلی وجود ندارد و بنابراین سخن از گزافه بودن این مقوله نیست، اما آنچه بادقت نظر در رفتار تمامی ما قابل کشف است سعی در دستیابی به شناختی تمام و کمال است و معمولا وقتی کسی حرف از شناخت می زند در درون خود اعترافی بر محدودیتهای شناختیش ندارد هرچند به زبان آورد. مقصود این است که ژست اکثر ما در کشف دیگران اصولا بیش از تواناییمان است. حتی سخن از لزوم ایجاد شناخت مثلا بالای 50درصد میگوییم!!!

کمی تامل در زندگی خودمان نشان میدهد ما حتی همین میزان از خودمان که سالهاست همنشین خودمان است نداریم! چه برسد به دیگران...

اگر خوب بنگریم خواهیم دید در موقعتهای بی شماری رفتاری از خود نشان دادیم که بعدا تعجب کردیم یا رفتارهایی را انجام دادیم که اگر قبل از آن موقعیت از ما میپرسیدند و ما به سراغ گنجینه شناختیمان از خود میرفتیم حدس دیگری از رفتار واقعی خود داشتیم. از این فراتر وقتی به مرور رفتار خود در طی سالیان مختلف می پردازیم میبینیم که چیزی که الان هستیم شاید چندین سال قبل برای خود ما با آن شناخت نسبتا کامل از خودمان هم قابل پیش بینی نبود... اینها را که کنار یکدیگر می گذاریم با تعجب میبینم شناختمان حتی از خودمان چقدر ناقص است و چقدر کم قابل پیش بینی بودیم

ولی به مرحله انتخاب و تعامل با دیگران که می رسد نمیدانم چرا با اصراری آنچنانی به دنبال کشف و تحلیل و پیش بینی دیگران هستیم بگونه ای که اگر چیزی بر خلاف پیش بینی ما انجام شود یا دیگران را مقصر میدانیم یا اینکه برسر خود میزنیم که خوب نشناختمش و باید بیشتر دقت می کردم........ گویی برای خود قابلیتی خدایی برای شناخت مطلق دیگران قائلیم

کاش کمی واقع بین باشیم و به شناختی نسبی و البته متناسب با امکان شناخت و ظرفیتها و توانایی خود قائل باشیم. البته این موضوع چیزی از اهمیت حداکثر تلاش برای شناخت دیگران کم نمی کند بلکه صرفا نقدی است بر مطلق گرایی و تصور غیرواقع بینانه از امکان شناخت خود و دیگران

نظرات 2 + ارسال نظر
Ali جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ب.ظ http://funday.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ خوبی داری اگه تونستی به وبلاگ من هم سر بزن. (با تشکر)

ممنونم دوست عزیز
حتما مزاحم میشم
:)

ella چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ب.ظ

jaleb bood

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد