قاصدک

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی ***************** به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

قاصدک

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی ***************** به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

همسایه کوچک و زیبای من

مدتی بود که در اتاق محل کارم صدای خش خشی می شنیدم بیشتر که توجه کردم متوجه شدم یک یا شاید دو گنجشک در دهانه خروجی لوله بخاری که در کوچه باز می شود لانه کرده اند خدای من... صدای آنها به من شادی میداد و از تلاش و جسارتش خوشم آمد: چه بی مهابا در لوله بخاری خانه گزیدی کوچولوی زیبای من

آمدم کمی مهربانی بخرج دهم هر از گاهی کمی نان خشک پشت پنجره میریختم و روز بعد میدیدم که نیست.. و من خوشحال از اینکه غذایی برای موجودی زیبا فراهم کردم .

چند روزی همین گونه گذشت تا اینکه زد به سرم که مهربانتر شوم حس قشنگی داشتم حس حمایت  خواستم خیر سرم خودم را بیشتر به او نزدیک کنم... نمیدانم شاید..

خلاصه اینکه از اینطرف کمی لوله بخاری را کنار زدم و از همانجا برایش نان را مستقیم در لانه اش انداختم که هم زحمت حمل غذایش را نکشد هم دیگران از نان این کوچولوی زیبای من نخورند. اما غافل از اینکه او متوجه تغییر می شود و ... دیگر نه صدایی نه آوازی نه شادی هیچ نشنیدم   از خودم ناراحتم هم اورا با این مهربانی بیجا اواره کردم هم خودم را از او محروم کردم


خوب که دقت میکنم میبینم احساس ما آدمها گاهی از فرط زیاده روی ازاردهنده می شود هرچند که عمقی زیبا داشته باشد واقعا حد و حدود را چگونه میتوان فهمید.. بله شاید بتوان فهمید که تغییر و تعرض به لانه یک حیوان درازدستی است و برای او مفهوم عاطفی ندارد اما در روابط انسانها این مفهوم کمی پیچیده تر است.

همیشه سعی ما ادمها این است که حد و حدودی را در روابط احساسی چه در خانواده چه در اجتماع رعایت کنیم اما خیلی وقتها دچار افراط و تفریط میشویم. اما نکته جالب اینجاست که نقطه تعادل مشخص و یکسانی برای همه وجود ندارد که تو بتوانی احساست را بدرستی مرز بندی کنی گاهی میزانی از احساست برای یکی زیادی است و همان میزان برای دیگری کم...!!!

اما گمان میکنم چندین دلیل دارد. اولین آن به تفاوتهای فردی انسانها برمیگردد هر انسانی خصوصیات منحصر به فرد خود را دارد لذا کسی عاطفی تر و بدنبال احساس بیشتری است و شخص دیگری برعکس..

دلیل دیگر آن به نوع ارتباط و برداشت طرفین از آن است که باز میتواند متفاوت باشد

و سومین دلیل که به گمانم مهمترین هم باشد به میزان احساس و نزدیکی طرف مقابل به تو بستگی دارد همه انسانها این تجربه را دارند که توقع شخصی که وابستگی و عاطفه بیشتری به او دارد یا نزدیکی بیشتری دارد از احساس و فداکاری او بیشتر است. مثلا در خانواده بدلیل نزدیکی توقع فدا کاری ها هم بیشتر است...

همین خود باعث می شود رنجشها هم در ارتباطات نزدیک بیشتر باشد که صد البته اگر گذشتها مکمل آن در روابط نزدیک نمیشد این روابط نزدیک خیلی سریع به دشمنی های بزرگ تبدیل میشد

خودم هم نفهمیدم چه گفتم اما خلاصه این شد که در روابط نزدیک، که عواطف قوی ترند توقعات هم بیشترند که این توقعات زیاد اگر با فداکاریها و ازخودگذشتگیهای طرفین مواجه نبود میتوانست زمینه ساز رنجشها و دشمنی ها گردد.  احساس میکنم یه رابطه فلسفی و منطقی رو کشف کردم آفرین به خودم

---------------

خلاصه گنجشکک دوست داشتنی من رفت.. اونم بخاطر بی ملاحظه گری من


وقتی که دیگر نبود،

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت،
من در انتظار آمدنش نشستم.




به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد...

وقتی چشم به جهان گشودم

قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد.

دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت.


مادر، مادر... نمی دانم معنای این واژه را در کجا جستجو کنم؟

در زلال اشک؟

بخشندگی خورشید؟

سرسبزی بهار؟

...

مادر وقتی از تو حرف می زنم احساس می کنم به خدا نزدیکترم

و در مقدس ترین نقطه لحظات زندگی قرار گرفته ام.

وقتی نام مقدست را بر زبان می آورم بغض گلویم را می فشارد ..


مادر،

بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند


روزت مبارک فرشته مهربان زندگیم

خیانت

جایی خوندم که نوشته بود شکسپیر میگه:


خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ...


خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد !

خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ...

خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد! 

مترسک

 

مترسک غصه نخور  

صدای زنگارخورده قلبت را کسی نمی شنود  

آرام بخواب  

زمستان است ....  

 

قاصدک

هیچوقت به قاصدک دقت کردین؟  لطیف و نازک. بی آزار و یکرنگ از نوع بیرنگ. نه تیغی برای آزردن  نه شهدی که برا بقیه بپاشه نه پروانه ای نه وزنی نه... . فقط خودشه. خودش و خودش. با همه بی بضاعتی اما زیباست و بزرگ.

قاصدک سبکبال میتونه تا اوج آبی آسمان بالا بره اما تا حد کوچکی ما فرود میاد در دستان من و تو. تا احساسی زیبا خلق کنه. در حیرتم از این تواضع...


چه عظمتی در نگاه توست قاصدک مهربان

مرا به بیکران دلت فرابخوان

به سبکبالی پروازت

و به بلندای آسمان