قاصدک

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی ***************** به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

قاصدک

خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی ***************** به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد

قانون طبیعت: عشق یا رابطه جسمی؟؟

چندی پیش با یکی از دوستان بحث داغ روابط پسرها و دخترها بود. و بحث از کهنه اندیشی من !! و اینکه چرا تعمق و تامل بیشتری نمیکنم!!! و چرا به روز نیستم!!!  

و من خرسند از پیشامد موضوعی برای بحث  بدون وجود بحث موجودی هستم بسیار کم حرف !! (یعنی امیدوارم که باشم )


بحث ما با تعریف عشق شروع شد و این دوست عزیز شروع کردند به حرفهای بس تکراری که : به عشق اعتقاد ندارم ... عشق فقط در داستانهاست و وجود خارجی ندارد و... 

من که تمایلی برای تعریف کلمات و بازی با واژگان ندارم با او توافقی کردم و گفتم: ببین مگر عشق چیست؟ یک کلمه سه حرفی که ماانسانها آن را ساخته ایم و بعد آن را به داستانهای تخیلی اتصال داده و هی بر سرخود زدیم که عشق وجود خارجی ندارد!!!! خوب بهتر است به گونه دیگری خیال خودمان را راحت کنیم بیا هرآنچه اکنون دوست داشتن و علاقه و احساس پاک به دیگری است را عشق بنامیم و بحث را با همین تعریف ادامه دهیم.


((آخر این چه آه و ناله و فغان است که خود برای خود ساخته ایم؟؟ لیلی و مجنونی را خلق کردیم و مجنون را به وصل نرساندیم و او را اواره کوه و بیایان کردیم و نامش را عاشق واقعی گذاشتیم!!! از نظر من ایشان همان مجنون بوده اند نه عاشقی حقیقی تر از بقیه عشاق. یعنی عاشقی که سیستم فراموشی اش دچار نقص شده بود تعریف بی رحمانه ایست نه؟؟؟ در همین زمان هم با آدمهایی مواجه میشویم که درگیر یک احساس قدیمی اند و همیشه بار آن را با خود به دوش می کشند و من هیچوقت نتوانستم این افراد را عاشقان واقعی بنامم و همیشه نظرم این بوده این افراد همچون برخی افراد دیگر که ممکن است در سیستمهای روانی یا جسمی نواقصی داشته باشند.. اینان نیز دچار نقص در سیستم فراموشی شده اند.. چراکه کار خدا را بیهوده نمیدانم و آنچه بعنوان سیستم فراموشی در مغز انسان قرار داده حکمتی دارد (که البته چون دیگرتمایلات و آفریده ها نباید دچار افراط و تفریط شود) و کارکرد معقول آن برای انسان مفید است.. چه همه ما با اینکه افرادی را که گرفتار عشقی کهنه اند با اینکه در لفظ با عنوان عاشق واقعی از او ستایش می کنیم اما در عمل همیشه به دنبال کمک به این افرادیم چرا که خود می دانیم مشکلی آزاردهنده برای خود و دیگران درست کرده اند. لذا نه آنها که تا ابد فراموش نمی کنند عاشق ترند و نه انان که با آهی عاشق و با اوهی فارغ می شوند عاشقند...

عشق به معنای طلب است و تلاش در جهت وصال و رضایت از احساس طرفین است اگر این تلاش با تمام وجود انجام شود و در آن ایثار و ازخود گذشتگی به چشم بخورد ،عشق است وگرنه زیادند افرادی که نه طلبی نه تلاشی و فقط در رویای خام تا آخر عمر به سر می کنند اینان عاشقانی خفته و متوقف شده اند!!! بعد از همه تلاش و طلب ها به معنای واقعی چنانچه وصال میسر نشد و دست تقدیر بر جدایی بود آنچه باید رخ نماید همان فراموشی است و این است قانون طبیعت که هم با آفرینش انسان سازگار است و هم به حق با کمی تامل انسان را از رنجی بی پایان نجات می دهد...))



بعد از توافق برای تعریف عشق به معنای همان احساس واقعی و خارج از لذت صرف و منفعت طلبی و چیزی معادل قله دوست داشتن و علاقه و وابستگی و از این قبیل... بحث را ادامه دادیم

ایشان درتوجیه روابط آزاد پسرها و دخترها فرمودند که برخاسته از یک میل درونی و طبیعی است (با این قسمت مشکلی نداشتم) و آنچه که اکنون رواج دارد یعنی روابط جسمی را هم طبیعی  و ناشی از میل جنسی به ودیعه گذاشته شده در نهاد انسان دانستند! (اینجا را گیج زدم ) و باز شروع کردند به نقد افکار من (که هنوز باز نکرده بودم... الهی ) که چنین است و چنان (قطعا دوستان عزیز خود واقف به نوع حرفها هستید)

من از ایشان پرسیدم آیا طبیعت می گوید هرکه سر راهت آمد با او راحت باش؟ فرمودند هرکس که نه، کسی که با او رابطه دارد یا دوست است. من پرسیدم هر دوستی؟ هر زمانی؟ بدون عشق؟ گفت وقتی بوس و آغوش و.. از روی احساس است بسیار پاک و ستودنی. اینجا کمی تامل می خواست. گفتم پس تو هم حداقل با وجود یک مقدمه احساسی و عشق برای اینگونه روابط موافقی چه اگر غیر از این باشد و فقط بحث نیاز و لذت باشد با فاحشه ها جز رد و بدل کردن پول چه فرقی داریم؟؟

بنابراین تا اینجا صرفا حرف از یک میل درونی نزن و این تنها دلیلت نباشد دلیل موجه تری که آوردی همان احساس پاک است. اما آیا در روابط موجود که می بینیم.. همینگونه است؟ آیا پسرها و دخترها صبر می کنند تا به حدی از عشق برسند؟ دقت کن که نام عشق را طلب نهادیم و بر اساس آن ادامه دادیم. آیا پسرها و دخترها بعد از بوجود امدن عشقی پاک و احساسی برای داشتن و مالکیت یکدیگر با یکدیگر راحتند یا از همان ابتدا؟؟؟ حالا همان ابتدا هم نباشد اما چندان به عشق هم ختم نمی شود و کمی که صمیمی شوند روابط هم آزاد می شود. در این قواعد فرقی بین دختر و پسر نمی بینم و قواعد طبیعت برای هردو یکسان است لذا برعکس دیگران برچسب تقصیر یکطرفه نمی زنم... اگر رابطه جسمی فقط بر اساس میل و تحریک جنسی موجه باشد در این صورت خودت میتوانی اوضاع اسف باری را تصور کنی .. دنیایی از تجاوزها و بی بند و باریها.

ایشان که کمی موافق تر از قبل به نظر می رسیدند از جریان تجاوز به یکی از مجریان انگلیسی و خبرهای پخش شده حکایت کردند که در ازای هر کاری به او دادند پیشنهادهای نامربوطی را هم به آن ضمیمه می کردند!!!من پرسیدم آیا این را می پسندی؟ حتی اگر این مجری هم پذیرفته باشد و خودش با میل انجام داده باشد.. آیا بنظرت زیباست؟ حس خوبی داری؟ گفت نه! گفتم پس چیزی کم است و آن عشق است!

اما بحث به اینجا ختم نمی شود و نظر من این است که صرفا ادعای افراد مبنی بر عشق کافی نیست. چراکه عشق یک احساس زودگذر و سطحی نیست.. آنچه نشانی از طلب وصال و تلاش قابل تحسین و ازخودگذشتگی دارد عشق است غیر از آن درخور نام عشق نیست( شاید در سطح دیگری مانند علاقه و وابستگی باشد و همین سطح شاید به نظر برخی کافی است). اما آیا الان اینگونه است؟ همینکه از چشم و ابرو خوششان بیاید کافی است!! شاید برای دیگران همین مقدار کافی باشد اما بنظرم منطقی نیست چه در اینصورت باید مرتب از چاله ای به در آیی به چاه دیگری بیفتی و این را هیچکس دوست ندارد.

ایشان از منشا عشق به جنس مخالف پرسیدند و گفتند بهرحال نمیتوانی منکر آن شوی که احساسی که به جنس مخالف تعلق می گیرد ناشی از میل جنسی است و نمیتوانی با ان مقابله کنی! من گفتم نه با آن مقابله ای ندارم و اتفاقا درست می گویی چه اگر میل جنسی نبود نوع احساس به جنس مخالف از نوع دوستان هم جنس بود اما اکنون خوب میدانیم که اینگونه نیست و از یک جنس نیستند..

از پاسخ من کمی متحیر و متعجب شد گفت پس چه میگویی؟؟؟ گفتم منشا آن بودن به معنی رابطه بلافصل و بی واسطه این مصداق خارجی با آن میل درونی نیست.. پرسید یعنی چه؟ توضیح بده و من عرض کردم اگر میل جنسی مستقیما کششی ایجاد کند آن از نوع عشق نیست بلکه لذت طلبی و هوس است و همان است که در مثالت آوردی و خوشمان نیامد پس نمی پسندیم

اما بنظر میرسد این میل جنسی رویکرد دیگری هم دارد و آن اینکه میتواند منجر به عشق شود (عشق به جنس مخالف و البته مطابق با تعریف قبلی) و پس از ان منجر به رابطه جسمی شود. در این صورت آن را نکوهش نمی کنیم بلکه تحسین می کنیم.

 این بار که این دوست متقاعدتر بنظر می رسید گفت نمیدانم بنظرم تاحدودی درست می گویی..


(احساس می کنم چیزی کشف کردم بابا کاشفی هستما .. )

-----------------------------

پ ن1:


همانطور که می دانیم مرکز تمامی تمایلات و احساسها در مغز و عمدتا در غده هیپوفیز است. به جایگاه آن کاری نداریم... اما نکته جالب اینجاست که گاهی اوقات بین این مراکز ارتباطی شکل می گیرد که پاسخی را ایجاب می کند بعنوان مثال در شرطی شدن، ارتباطی بین مرکز تحریک در مغز و مرکز دیگری که در اختیار نوع پاسخ است (مثل ترشح بزاق) ایجاد می شود و لذا محرک مذکور منجر به آن پاسخی می شود که یه راه یا پل ارتباطی با آن ایجاد کرده است. گاهی این ارتباطات بطور غریزی و طبیعی بوجود می آیند و گاهی هم توسط یادگیری یا شرطی شدن ایجاد می شوند. بحث ما درخصوص نحوه ایجاد ارتباط بصورت طبیعی یا مصنوعی نیست بلکه نکته مورد نظر قابلیت ایجاد ارتباط بین دومرکز در مغز است.

تصور کنیم میل جنسی دارای مرکزی در مغز است (در واقع چنین است) تحریک این میل به دو شکل میتواند منجر به پاسخ شود:

1- به طور طبیعی و بلافصل منجر به پاسخی از نوع لذتجویی و نهایتا کامجویی را طلب کند (آنچه در حیوانات و انسانها می بینیم)


2- اما بنظر میرسد در انسان که گونه تکامل یافته تریست و چیزی بنام مرکز عاطفه و احساس (فراتر از حیوانات) در او رشد یافته است ( مرکز عاطفه در مغز وجود واقعی دارد) لذا میل جنسی او میتواند گونه دیگری از پاسخ را نیز از خود بروز دهد (توجه کنید نمیگویم فقط اینگونه پاسخ)

تحریک میل جنسی این بار میتواند بجای ایجاد پاسخی بلافصل  فوری از نوع جنسی، منجر به تحریک نقطه عاطفی و پاسخی از نوع عاطفی گردد (مرکز عاطفه منشا ایجاد انواع احساسات و عواطف است) و باتداوم آن و البته ورود بردار دیگری بنام شناخت از طرف مقابل(منطق)، منجر به ایجاد عشق گردد و جالب اینکه این عشق بدلیل منشا وجودیش از مرکز میل جنسی، نوع متفاوتی از عشق بوجود می آید که شبیه عشق به همجنس نیست. و جالب تر اینکه اکنون این پاسخ جدید (عشق) خود میتواند تولید پاسخ میل سرمنشا خود (میل جنسی ) را بنماید یعنی تمایلات جسمی و جنسی و روابط جسمانی . اما این پاسخ با پاسخ بلافصل قبلی متفاوت و البته بیشتر مورد پسند ما انسانهاست.


بنابراین میل جنسی انسان هردوگونه پاسخ (بی واسطه عشق و با واسطه عشق) را ایجاد میکند و انسانها بسته به نوع تربیت، شرایط و میزان تقویت هرکدام از دو پاسخ (به قول خودمان میدان دادن) آن را بعنوان پاسخ غالب انتخاب می کند. اینگونه است که در جوامع انسانی، برخی را هوسران و برخی دیگر را عشق طلب می نامند

(عجب حسی دارم از این تحلیل )

----------------------------

پ ن2:

احساس آگاهانه بوسیله قشر مغز بویژه قشر کمربندی  cingulated cortex و لوب های پیشانی میانجیگری می شود. حالات هیجانی توسط دسته ای از پاسخهای محیطی – اتونومیک – اندوکرینی و اسکلتی حرکتی میانجیگری می شوند.

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:29 ق.ظ

سلام
روابط جنسی از زمان خلق انسان تا کنون یکی از مسئله ساز ترین موضوعات بشر بوده .شعرها ،افسانه ها و داستانهای بی شماری مانند یوسف و زلیخا بر مبنای آن شکل گرفته اند و به گفته دکتر ازغدی هیچ لذت روحی برای انسان به پای میل جنسی نخواهد رسید.مشخص کردن حریم و محدودیت برای آن هم در هیچ دین و فرهنگی به طور کامل پیاده نشده و نخواهد شد.فقط میتوان از روی خصوصیات کلی انسانها به یک الگوی انسانی از این روابط دست پیدا کرد.
اینکه مبنای برخی عواطف، میل جنسی است کاملا صحیح است،پس چرا افرادی را که با دیدن یک چشم و ابرو مات می شوند عاشق نمی خوانید؟
موفق باشید

سلام مجدد به دوست عزیز
اینکه میل جنسی مساله سازترین بوده جای بحث دارد شاید قدرت طلبی و فسادهایی از این نوع ، ید طولاتری داشته باشند اما اینکه همواره مساله مهمی بوده درست است زیرا همیشه همراه انسان بوده و خواهد بود و مسلما منبع لذت بوده است (در این پست هم به آن اشاره شده) و لذا طبیعی است که داستان سرایی ها بر اساس آن شد ولی اینکه این داستانها چقدر واقعی بودند و بعضا بعد از سالها مبنای فکری انسان برای سنجش میزان و شدت عشق واقعیشان است! جای تامل و تعجب است. قضیه فردی است که نام پسرش را رستم گذاشت و خودش از صدا زدن او میترسید!!!
بحث ما اصلا دینی نبود و حرف شما هم مورد قبول است که هیچ دین واقعی آن را کامل نفی نکرده و فقط برای آن حد و حدود قائل شده اند چراکه وجود همچین غریزه ای قابل انکار نیست (البته برخی از رسوم و آئینهای انسان ساز بکلی آن را رد می کنند و نمونه آن را در برخی قبایل می توان دید چند وقت قبل مطلبی خواندم از زنانی که جدا شده اند و بکلی جامعه ای عاری از مردان تشکیل داده اند همچنین از راهبانی خواندم که به جزیره ای خالی از سکنه زن منتقل می شوند و تا پایان عمر آنجا می مانند!!)
اما طرح الگوی انسانی که مطرح نمودید و البته با رعایت حقوق انسانی نیر تایید مطالب ذکر شده در پست بود آنجا نیز به تفاوتهای انسانی با حیوانات و نوع متفاوت پاسخ انسان به میل جنسی که برگرفته از عشق بود اشاره شد و مسلما این به تنهایی کافی نیست و دستیابی به روابطی بر اساس الگوی انسانی تر و حقوق انسانی مرجح تر است.
افرادی که با دیدن یک چشم و ابرو مات می شوند را عاشق نمیدانم و همان مات و مبهوت می نامم (چون نمونه عینی ندارد هرچه هست در داستانها و فیلمهاست یک انسان نهایتا با دیدین ظواهر، ازاو خوشش می آید و بسیار کنجکاو به دستیابی است دلیلش هم این است که اگر دیگر اورا نبیند سر به کوه و بیابان نمیگذارد شاید مدتی تلاش برای طلبش کند اما اساس آن فقط کنجکاوی است) اما همین مبهوت شدن میتواند جرقه ای برای اتفاقات زیباتر بعدی باشد . البته در خصوص مات و مبهوت شدن هم بحث فراوان است بستگی دارد این مبهوت عزیز یک فیلسوف باشد (منظور کسی که با دیدگاه فلسفه به صورت می نگرد اما بدنبال معنا و ذات حقیقی آن است) یا یک فرد عادی ایندو دنیایی متفاوت دارند

مروارید شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ب.ظ http://dokhtarone-pesarone.mihanblog.com

سلام
مطالب علمی و مفیدی می نویسید.به ما هم سری بزنید

سلام به مروارید عزیز
از اینکه مطالب رو هم علمی می بینید هم مفید ممنونم ولی گمانم واژه علمی بیشتر بخاطر ایجاد انگیزه بود
بهرحال ممنونم از حسن نظر شما. حتما به شما سر میزنم دوست خوبم
شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد